ثمین

دفتر عشق(شعر)

خسته شدم ازانتظاروخون دل

سوختم ازهجران ورفتم زیرگل

شدم صاحب یک گور پُرزخاکستر

مانده دفترعشقم خالی ز باور

عمرم تمام وندیدم رویی ازجوانی

تاکه توروزی نامم رابخوانی

بگوتا باز گردم از شهرخوبان

تا ببینی که برای تومنم حیران

+نوشته شده در برچسب:بخوان,ما,داوود الماسیان,ثمین,داوود,عشق,همه,,ساعتتوسط داوود الماسیان | |

 

ساقی چرا پیمانه ام بشکسته ای
مگر تو با می خوارگان دیوانه ای
اگر دلداده ومدهوش لیلی می مانی
ساقی چرا با دیوانگان بنشسته ای

Samin

+نوشته شده در برچسب:/دهوش,داوود,ثمین,عاشقانه,لیلی,عشق,,ساعتتوسط داوود الماسیان | |

امشب شب سردی است
امشب آن مرد مست
ازکوچه مانمی گذرد
من نگران اویم
امشب آنقدرسرداست
که دیو شب هم یخ زده است
ومن ازتاریکی شب نمی حراسم
* * * * * * *
من بی خبرم از داروخانهءشبانه روزی سرکوچه
احتمالآآنهادیگریخ زده اند
ولی شاید هم درآنجا..
ومن ازتاریکی شب نمی حراسم
بعدهم به پرنده گان کوچک لای درختان می اندیشم
که باد بدجوری آشفته است
وحرف های ناگفته دارد.....
بسیار زیاد
من ازباد بیزارم
زوزه کشان میوزد
ورؤیاهایم راباخود میبرد...
حتي ازروی دفترم
که روی آن بهششتی دارم،جاودانی
که باآن داشته ام زندگانی
من ازبادبیزارم
امشب شبی سرد است
امشب خانه ام راقفس می بینم
هوارابی نفس میبینم
گویم با شب که ای دیو حولناک
((بکش ماراوجوانمردی بیاموز
ارنه زودتر شوروز)
******
تاصبح بنالم
ماتم بسرایم
تاهواروشن شود
آسمان گلشن شود
وخورشید که در دیدار
تاتواندمی دهد آزار
وازفغانش جانم به لبم آید
*****
من از شب سرد بیزارم
من از زوزه های بی امانش بی هراسم
ازاعماق سیاهی شب
وباد که دفترم را با خود میبرد.......
وای کاش باد جوانمردبود
نامه ام را با خود میبردبه سوی یار
اما......من ازباد بیزارم
ازتاریکی نمی ترسم چون من هم مثل اویم
من ماتم سرایم
ولی ازباد بیزارم
ای بادترسناک؟من ازتوبیزاری میجویم
ناله وماتم برایت میسرایم
ای باد ازتو بیزارم
بیزارم........ باد آشفته...

 

+نوشته شده در برچسب:باد آشفته,سرما,ثمین,داوود,الماسیان,رایان پرسو,,ساعتتوسط داوود الماسیان | |

فصل رویش شکوفه هاوریزش باران است
فصل دید وبازدیدورفت وشد ز یاران است
جام ها فکنده وترک کنید میخانه ها را
که پایان مستی و دیونگی میگساران است
آمده است عشق و سبزه و صفا
وفاداری اینبارهم بدست و فاداران است
سردی وتاریکی اززمین برفته
فصل باز شدن گره از کارگرفتان است
آن زمان که فصل مستی مستحب هابود
اینبارجام بدست شهریاران است
باعشق وعاطفه دنیاقیامت می شود
فصل بردن از آن هشیاران است
هزاران چنگ بدست عاشقان می بینم
این رشته ازگیسوی دوستداران است
ماتم سُرا هیچ نگفت جز قفس خود
برخیز که این فصل بهاران است

+نوشته شده در برچسب:بهار یاران,عشق,ثمین,بهار,عاشقانه,داوود,رایان پرس,,ساعتتوسط داوود الماسیان | |

هرشب باغم دلم مهمان توام

دردلت همیشه چوایمان توام

بیاوبرچشمان خیسم ببارای ابر

منم که کشتی طوفان توام

منوآزادم کن ازاین قفس تنگ

دردلت هستم که درزندان توام

بیاتانمیرم ازبی کسی درکوچه ها

من دردلت همیشه سرگردان توام

اشک ازدرون دل می آید بُرون

ببین که من اشک برمژگان توام

دلت راروشن کنم من تاتوببینی

که من آن ستاره رخشان توام

قدرمرابدان ای باده ی ناب

منم که دردل وجان وجانان توام

رنگ خونی که دررگ توجاریست

ازقرمزی من است که ارغوان توام

بگوتاجان ودلم را تقدیمت کنم

شک نکن برخرقه وبرقامتم

که من ماتم سُراپریشان توام

ارغوان

+نوشته شده در برچسب:شعر زیبا,شعر ارغوان,ارغوان,رایان پرس,داوود,,ساعتتوسط داوود الماسیان | |

سوز دل وبغض وگریه،کینه ز تو

کار من شده و دلم درعذابست عذاب

هر روزوهرشب می بینمت میخوانمت

افسوس که اینها همه سرابست سراب

آرزوهایی که داشتخرابی ها راآباد کنیم برای دلمان

چه کنم که نقش بر آبست برآب

بوی تو راحس میکنم از میان باغ ها

داروی هذیان زبانم گلابست گلاب

ازمستی دست بکش،هشیاری راببین

که طلسم ما فقط شرابست شراب

تاتونیایی نمانی ونگویی زعشق

حال من اینگونه خراب است خراب

خراب

+نوشته شده در برچسب:خراب,خرابات,ایران,عشق,داوود,,ساعتتوسط داوود الماسیان | |

ای وای من که نشناختم بهار خویشتن

ای وای من که اشکها کنم نثارخویشتن

ای وای که نشناخته تورابرده ام به سینه ام

بی م مست شوم وریخته ام اشک درپیمانه ام

حال که بامن وداع کردی به خدامی سپارمت

می سوزم بی پروانه .دیگربه خاطرنیارمت

بروکه بی توخواهم سوخت درآتش فغان

برگردم ازسوزوشعله های دل ناتوان

شاید تو گل سرسبد آرزو باشی

اما نتوانی که سرو آبرو باشی

پس برو شیرین دیگرین فرهادباش

به دورازماتم سُرا دلشاد باش

من هم دراتش عشقی که افروختم ازپریشانی

می سوزم ومی دانم که سود ندارد پشیمانی

پشیمانی

 

+نوشته شده در برچسب:پشیمان,عاشقانه,افسوس,سود,سودای دل,داوود,,ساعتتوسط داوود الماسیان | |